تاریک ترین اعماق اندوه

مروری بر کتاب «ماهیگیر» نوشته جان لنگن

رمان «ماهیگیر» نوشته جان لانگن یک رمان ترسناک از جنس نوشته‌های هاوارد فیلیپس لاوکرفت است که مضامین از دست دادن و ناشناخته‌ها را در بر دارد. شخصیت‌های لانگن در «ماهیگیر» عمیقاً ریشه در شرایط انسانی دارند، با آسیب‌های عمیقی که به عنوان استعاره برای تجربیات آنها عمل می‌کند. داستان «ماهیگیر» شخصیتی به نام آبراهام را دنبال می‌کند که پس از مرگ همسرش آرامش را در ماهیگیری پیدا و با همکارش دان به مکانی با پیشینه‌ای تاریک و افسانه‌ای سفر می‌کند. درک و تفسیر لنگن از آثار لاوکرفت در «ماهیگیر» مشهود است، و مضامین ناشناخته لاوکرافت را به تصویر می‌کشد. ساختار میانی رمان که نوعی داستان در داستان است، فاصله روایی ملموسی بین روایت اصلی و فرعی ایجاد می‌کند و مانع غوطه‌ور شدن کامل خواننده در داستان می‌شود. سبک نوشتاری لنگن واضح، مختصر و محاوره‌ای است، اگرچه روایت اول شخص گاهی پرگو، لفاظ و درون‌گرا می‌شود. علی‌رغم برخی نقص‌ها، رمان «ماهیگیر» ترکیبی بی‌نظیر از داستان‌های ادبی، ترس لاوکرفتی، و داستان‌سرایی تجربی ارائه می‌کند.

ادامه…

چهار سال بعد

آنچه از سال ۲۰۲۰ نمی توانیم یاد بگیریم.

آدام گاپنیک / ترجمه امین هوشمند

سال های مهم قرن گذشته کدام بودند؟ می توان استدلالی را برای سال ۱۹۲۹ مطرح کرد، زمانی که سقوط مالی در سراسر جهان آغازگر بحرانی بود که منجر به ظهور نازیسم (و قرارداد جدید) و در نهایت به جنگ جهانی دوم شد. برای سال ۱۹۴۵، زمانی که ایالات متحده از آن جنگ به طور منحصر به فرد پیروز بیرون آمد – همانطور که آپدایک فکر می کرد، مانند هرکول، دو مار را در گهواره خود خفه کرد – و کشنده ترین سلاحی را که جهان تا به حال شناخته بود در اختیار داشت. برای سال ۱۹۶۸، که با مجموعه ای از ترورها و ناآرامی های داخلی مشخص شد که آغاز پایان امپراتوری سنگر آمریکا و همچنین از طریق بیداری برای رهایی و قدرت نرم چپ اروپایی، روسیه بود. سال‌های دیگر مشتاقانه دست بلند می‌کنند و درخواست پذیرش می‌کنند: ۱۹۷۹، با ظهور مارگارت تاچر و آیت‌الله خمینی و جنگ در افغانستان. ۱۹۸۹، با فروریختن دیوار برلین؛ ۲۰۰۱، با تروریسم و مبارزه با تروریسم. اما سال ۲۰۲۰، سالی که یک ویروس از چین بیرون آمد و جهان را تعطیل کرد، با تحسین وارد می شود.

ادامه…

همه مردانِ جنون

نوشته پروفسور جرولد جی. آبرامز / ترجمه امین هوشمند

بهترین نعمت‌هامان متعلق به جنونی است که از سوی خداوند به عنوان هدیه بر ما نازل شدند.

— افلاطون، فایدروس (یا: درباره زیبایی)

مارتین اسکورسیزی بزرگترین کارگردان دنیاست. این را هر محقق سینما می‌داند. و همه می‌دانند که فیلم‌های او درباره خشونت، جنایتکاران و گنگسترها هستند. حداقل، این کلیشه او است – و در واقع، خیلی اشتباه هم نیست. بله، چند استثنا هم وجود دارد: عصر بی‌گناهی (۱۹۹۳) و آلیس دیگر اینجا زندگی نمی‌کند (۱۹۷۴) برجسته‌ترین آن‌هاست. اما موارد دیگر نمونه‌ای در مورد خشونت است، معمولاً خشونت‌های گنگستری نظیر: خیابان‌های پایین‌شهر (۱۹۷۳)، راننده تاکسی (۱۹۷۶)، گاو خشمگین (۱۹۸۰)، دوستان خوب (۱۹۹۰)، کیپ ترس (۱۹۹۱)، کازینو (۱۹۹۵)، باندهای نیویورک (۲۰۰۲) و جدا افتاده (۲۰۰۸). متاسفانه ولی، علاقه‌مندان شاهکارهای اولیه او یعنی خیابان‌های پایین‌شهر و راننده تاکسی از یاد می‌برند.

ادامه…

در دفاع از هیولای فراموش شده

گفتگویی با جورج ای. رومرو درباره فیلم سرزمین مردگان / ترجمه امین هوشمند

شما تقریباً به عنوان یک فیلم ساز چریکی شروع به کار کردید، تقریباً بدون پول فیلم می ساختید و موفقیت چشمگیری داشتید. سرزمین مردگان یک فیلم استودیویی است. بین این دو رویکرد تفاوت فاحشی بود؟

جورج آ. رومرو: اصلاً تفاوت چندانی نداشتیم چون ثروتمند نبودیم. این فیلم نصف بودجه بازسازی طلوع مردگان [از سال 2004] و بسیار جاه طلبانه تر بود. بزرگ بود! صحنه‌های بزرگ، کامیون، و همه چیز. بنابراین، آنقدرها هم متفاوت نبود. هنوز فیلمسازی چریکی بود. احساس می‌کنم با ساختن تبلیغات تجاری و فیلم‌های کوچک «صنعتی» بدون پول، کمی متمایز هستم. شما می دانید چه کاری باید انجام دهید و سعی می کنید عکس ها و نحوه خرج کردن پول را پیدا کنید. پول چیزی است که در واقع همه چیز پیرامونی در مورد آن است. بنابراین آنقدرها متفاوت نبود. تفاوت بزرگ این بود که، برای اولین بار، مجبور شدم یک فیلم با رتبه R برای MPAA ایالات متحده ارائه کنم، بنابراین از برخی ترفندها در آنجا استفاده کردم. در پایان، ما زامبی‌های متحرک را جلوی یک صفحه سبز قرار می‌دهیم تا بتوانیم آنها را چاپ کنیم و روی عکس‌های گور قرار دهیم و فریم‌ها را بیرون بیاوریم. سپس می توانیم آنها را برای DVD برداریم.

ادامه…

بازی زمستانی

نویسنده: آلکساندر همن / ترجمه: امین هوشمند

من در خندق‌های برفی در یکی از خیابان‌های شیکاگو، در حال رفتن به یک بازی فوتبال در حال دوچرخه سواری بودم. زمینی در شمال شیکاگو که من و دوستانم در آن بازی می‌کنیم از لاستیک‌هایی ساخته شده و روی آن با مقداری چمن پلاستیکی تزئین شده است، پس زمین در زمستان کاملاً یخ نمی‌زند. با این حال، در این شنبه خاص، زمین بازی ما با یخ پوشانده شده (یخ زدگی ناگهانی قطب شمال پس از گرم شدن در اوایل همان هفته) در زیر برف کافی برای پنهان کردن سطح لغزنده پوشیده شده است. من هر دو زانوهایم را هنگام بازی فوتبال زخمی کرده بودم، بنابراین راه عاقلانه این است که به خانه برگردم. اما وقتی به میدان مسابقه نزدیک می‌شوم، می‌توانم توپ زرد و آبی را ببینم که روی سفیدی می‌غلتد، منظره‌ای که خرد در برابر آن تسلیم می‌شود.

ادامه…

ببخش، من را ببخش

نویسنده: آلکساندر همن / ترجمه: امین هوشمند

من اولین جام جهانی خود را در سال ۱۹۷۴ تماشا کردم. یوگسلاوی، وطن آن زمان من، در یک بازی دراماتیک مقابل اسپانیا که در آن یوسیپ کاتالینسکی، بازیکنی از ژلژنیچار سارایوو، تیمی که من از آن حمایت می‌کردم (و هنوز هم از آن حمایت می کنم)، جواز حضور در آن جام جهانی را کسب کرده بود. او در آن بازی گل تعیین کننده‌ای را زد که می توانم تا به امروز در ذهنم تکرارش کنم. همانطور که بسیاری از یک وطن‌پرست ده ساله دیوانه فوتبال انتظار دارند این کار را بکند، من با شور و اشتیاق تیم ملی کشورم را تشویق می‌کردم. یکی از بازی‌ها در راه حذف حتمی، مقابل تیم بزرگ لهستان با حضور دینا، لاتو، شارماخ و … بود. من به طور مشخص زمین سبز روشن، پیراهن‌های سفید و قرمز تیم لهستان، آبی، قرمز و سفید تیم یوگسلاوی را به یاد می‌آورم – حتی اگر آن را در تلویزیون سیاه و سفید تماشا کردم. دیوانه وار درگیر بودم، روی زمین غلت خوردم و با هر فرصتی که از دست می‌رفت جیغ می‌زدم. من با هر تصمیمی که علیه خودمان بود به سینه‌ام می‌زدم، در حالی که مادرم هراسان سعی می‌کرد مرا آرام کند، با ادعای اینکه این فقط یک بازی بود، و من او را به دلیل درک نکردن اهمیت آن تا جهنم لعنت کردم.

ادامه…

اگر خدا وجود داشت، هافبک مستحکمی می‌شد

آلکساندر همن / ترجمه: امین هوشمند

من در زمستان ۱۹۹۲، چند ماه قبل از شروع جنگ، از سارایوویِ بوسنی و هرزگوین، به این کشور خوب آمدم. من قصد نداشتم در ایالات متحده بمانم، مگر اینکه کسی به من کاری پیشنهاد کند. من به شیکاگو آمدم تا دوستم جورج را ملاقات کنم و قرار بود در یکم ماه می، روزی که محاصره سارایوو آغاز شد، به این جا پرواز کنم. بنابراین من اینجا گیر افتادم، بدون کار یا پول، تنها دارایی من جورج و چند نفر از دوستانش بود. زندگی من یک شبه تغییر کرد و عمیقاً بدبخت شدم: سی‌ان‌ان را به‌طور گسترده و با عطش زیاد تماشا می‌کردم که کشتار زادگاهم را پوشش می‌داد و احساس می‌کردم کاملاً از دنیای اطرافم جدا شده‌ام.

ادامه…

فیلم به مثابه نظریه

نوشته فولکر پانتربورگ / ترجمه امین هوشمند

دوربین به مثابه قلم مو – فیلم و نقاشی

«در صد سال گذشته (اگر فعالیت در زمینه‌های تخصصی را نادیده بگیریم)، تاریخ هنر، تاریخ چیزی بوده است که می‌توان از آن عکس گرفت.»

— آندره مالرو

بر اساس مفهوم نظریه توسعه یافته در فصل اول کتاب «فیلم به مثاله نظریه»، اکنون می‌توان علاقه فاروکی و گدار را دقیق تر توصیف کرد: هر دو فیلمساز برای ایجاد انتزاع با رسانه ها مقابله می کنند. آنها افکاری را درباره سینما و منطق بازنمایی آن از طریق برخورد تصاویر واقعی فیلم توسعه می دهند. به قول آیزنشتاین: از تأثیر دو رؤیت، به دست آوردن چیزی نامرئی و نمایان ساختن آن. با این حال، عناصر برخورد کننده ممکن است ساختار متفاوتی داشته باشند. تصاویری که در ترکیب خود چیزی در مورد «تصویر» بیان می کنند، می توانند به زمینه های رسانه ای مختلف تعلق داشته باشند.

ادامه…

تأملاتی بر پیوندهای وسترن و فیلم‌نوآر

نوشته ادوارد رکیا / ترجمه امین هوشمد

از زمانی که فیلم نوآر در اواخر دهه ۱۹۴۰ در خودآگاه عمومی مردم ظهور کرد، منتقدان فیلم به تدریج ارزیابی خود را از آنچه که به نظر می‌رسید ناشی از یک سبک غیرمعمول از صنعت فیلم آمریکایی باشد، با خوش بینی ارائه دادند و اصلاحات اولین بر آن نظرها صورت گرفت. به عنوان مثال، در تعدیل تعریف ارائه شده توسط منتقدان فرانسوی که مبدع برچسب فیلم نوآر بودند، جان تاسک به وضوح نشان می‌دهد که او مانند نظرات ماقبلش احساس نمی‌کند که فیلم نوآر باید یک فیلم جنایی باشد. او با قاطعیت می‌گوید: «… بر عکس، یک سبک فیلم است، جنبشی در فیلم‌سازی شبیه به اکسپرسیونیسم آسمانی یا نئورئالیسم ایتالیایی، و بی‌تردید توسط تشابهی از احساس نا امیدی اجتماعی ایجاد شده است.»

ادامه…

بازی امواج

جن سایمنز / ترجمه امین هوشمند

دگما ۹۵: جنبش یا تقلید؟

در گذشته دگما [1]۹۵ یک تجربه تماشایی اما کوتاه مدت بود. جنبش فیلم دانمارکی در مارس ۱۹۹۵ در کنفرانس «سینما در قرن دوم خود» در سالن اودئون پاریس راه پایه گذاری شد، جایی که لارس فون تریه مانیفست دگما ۹۵ را ارائه کرد. تعطیلی دبیرخانه دگما ۹۵ هم به طور رسمی در ژوئن ۲۰۰۲ اعلام شد. اگر در نظر بگیریم فیلم‌های رسمی دگما (توماس وینتربرگ و لارس فون تریه در سال ۱۹۹۸) در جشنواره فیلم کن سال ۱۹۹۸ به نمایش درآمدند، می‌توان استدلال کرد که دگما ۹۵ فقط برای مدت کوتاهی دوام داشت؛ چهار سال. با توجه به اینکه هر یک از چهار بنیان‌گذار یعنی لارس فون تریه، توماس وینتربرگ، سورن کراگ-یاکوبسن و کریستین لورینگ تنها یک فیلم رسمی برای دگما ساخته‌اند، این جنبش بیشتر شبیه به یک جو زودگذر در سینما بود. برخی از منتقدان در واقع جنبش دگما ۹۵ را چیزی جز یک ترفند تبلیغاتی با هدف تبلیغ شخص فون تریه به عنوان یک ارزش نوظهور کارگردانی در بازار فرهنگی نمی‌دانستند. اگر چنین است، تنها می‌توان گفت این شیرین‌کاری روابط عمومی به طرز شگفت انگیزی موفق بوده است. لارس فون تریه را به جایگاه مشهور بین المللی ارتقا داد و بین سال‌های ۱۹۹۹ و ۲۰۰۰ حدود ۳۵ فیلم ارسال شده توسط فیلم‌سازان جوان از سراسر جهان گواهینامه رسمی دگما دریافت کردند.

ادامه…