همه مردانِ جنون

نوشته پروفسور جرولد جی. آبرامز / ترجمه امین هوشمند

بهترین نعمت‌هامان متعلق به جنونی است که از سوی خداوند به عنوان هدیه بر ما نازل شدند.

— افلاطون، فایدروس (یا: درباره زیبایی)

مارتین اسکورسیزی بزرگترین کارگردان دنیاست. این را هر محقق سینما می‌داند. و همه می‌دانند که فیلم‌های او درباره خشونت، جنایتکاران و گنگسترها هستند. حداقل، این کلیشه او است – و در واقع، خیلی اشتباه هم نیست. بله، چند استثنا هم وجود دارد: عصر بی‌گناهی (۱۹۹۳) و آلیس دیگر اینجا زندگی نمی‌کند (۱۹۷۴) برجسته‌ترین آن‌هاست. اما موارد دیگر نمونه‌ای در مورد خشونت است، معمولاً خشونت‌های گنگستری نظیر: خیابان‌های پایین‌شهر (۱۹۷۳)، راننده تاکسی (۱۹۷۶)، گاو خشمگین (۱۹۸۰)، دوستان خوب (۱۹۹۰)، کیپ ترس (۱۹۹۱)، کازینو (۱۹۹۵)، باندهای نیویورک (۲۰۰۲) و جدا افتاده (۲۰۰۸). متاسفانه ولی، علاقه‌مندان شاهکارهای اولیه او یعنی خیابان‌های پایین‌شهر و راننده تاکسی از یاد می‌برند.

این دیدگاه من هم هست و محققان آینده سینما نیز بدون شک به گذشته نگاه خواهند کرد و ادعا خواهند کرد که اسکورسیزی به سادگی ژانر سینمای گنگستری را تعریف می‌کند، همانطور که هیچکاک به سادگی سینمای تعلیق است، فلینی سینمای جشن است و آیزنشتاین مونتاژ روسی است. اما از آنجایی که محققان فیلم به نوشتن کتاب‌های زیادی در مورد تاریخ سینما می‌پردازند و تمام اشکال مختلف فیلم افلاطونی را ایجاد می‌کنند، مهم است که چیزی در معادله مارتین اسکورسیزی و پل شریدر با سینمای گنگستری/جنایی گم نشود و آن چیز سینمای جنون اسکورسیزی است. به ویژه، منظور من کاوش‌های استادانه اسکورسیزی (و شریدر) درباره ایده فلسفی جنون است – جنون به معنایی که افلاطون آن را در فدروس و یون و نیچه تقریباً در همه چیز منظور می‌کرد. بدون حاشیه صرف در آثار میانی یا پاورقی به دوره آبی پیکاسو، ایده دیوانگی در کل سینمای اسکورسیزی جریان دارد: از آثار اولیه مانند خیابان‌های پایین‌شهر و راننده تاکسی تا آثار میانی مانند آخرین وسوسه مسیح (۱۹۸۸) و تنگه ترس، تا فیلم‌های جدیدتر نظیر احیای مردگان و هوانورد. این ایده در تمام طول این مدت، در واقع به دو شکل وجود داشته است. اولین شکل جنون در آثار اسکورسیزی بدوی و مخرب است اما از نظر فکری خلاق نیست. به عنوان مثال، جانی بوی سیولو (رابرت دنیرو) در خیابان‌های پایین‌شهر فقط یک پانک وحشی و خطرناک است. و در مورد تامی دی ویتو (جو پسی) در دوستان خوب هم همینطور است؛ درست است، او از جانی باهوش‌تر و متعهدتر است، اما با این حال او اساساً یک گنگستر بسیار مخرب است که فقط برای به دست آوردن سودی بیشتر ظاهر می‌شود. ما این افراد را دوست داریم زیرا می‌دانیم که نقص مهلک جنون مخرب آنها باید در نهایت آنها را نیز نابود کند. اما آنها به ندرت پیچیده هستند و در نهایت، چندان جالب توجه به نظر نمی‌رسند. به نظر من شکل دوم جنون که در اسکورسیزی می‌یابیم بسیار جذاب‌تر است. این شکلی پیچیده‌تر از جنون است، مخرب مانند اول، اما همچنین از نظر فکری خلاق. این همان جنونی است که زرتشت در «چنین گفت زرتشت» نیچه می‌یابید، که به دنبال نابودی چیزی و همچنین خلق چیزی جدید هستند. مکس کادی (رابرت دنیرو) در تنگه ترس (که در واقع خواننده دائمی آثار نیچه است)، تراویس بیکل (رابرت دنیرو) در راننده تاکسی، عیسی (ویلم دافو) در آخرین وسوسه مسیح، تا حدودی فرانک پیرس (نیکلاس کیج) در احیای مردگان، و قطعا هوارد هیوز (لئوناردو دی کاپریو) در هوانورد، از این دسته هستند.

 

این متن در شماره ۲۰ مجله فیلم‌کاو منتشر شده است.

متن کامل را در مجله چاپی و الکترونیکی «فیلم‌کاو» مطالعه کنید.

بدون دیدگاه برای همه مردانِ جنون

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *