چهار سال بعد
آنچه از سال ۲۰۲۰ نمی توانیم یاد بگیریم.
آدام گاپنیک / ترجمه امین هوشمند
سال های مهم قرن گذشته کدام بودند؟ می توان استدلالی را برای سال ۱۹۲۹ مطرح کرد، زمانی که سقوط مالی در سراسر جهان آغازگر بحرانی بود که منجر به ظهور نازیسم (و قرارداد جدید) و در نهایت به جنگ جهانی دوم شد. برای سال ۱۹۴۵، زمانی که ایالات متحده از آن جنگ به طور منحصر به فرد پیروز بیرون آمد – همانطور که آپدایک فکر می کرد، مانند هرکول، دو مار را در گهواره خود خفه کرد – و کشنده ترین سلاحی را که جهان تا به حال شناخته بود در اختیار داشت. برای سال ۱۹۶۸، که با مجموعه ای از ترورها و ناآرامی های داخلی مشخص شد که آغاز پایان امپراتوری سنگر آمریکا و همچنین از طریق بیداری برای رهایی و قدرت نرم چپ اروپایی، روسیه بود. سالهای دیگر مشتاقانه دست بلند میکنند و درخواست پذیرش میکنند: ۱۹۷۹، با ظهور مارگارت تاچر و آیتالله خمینی و جنگ در افغانستان. ۱۹۸۹، با فروریختن دیوار برلین؛ ۲۰۰۱، با تروریسم و مبارزه با تروریسم. اما سال ۲۰۲۰، سالی که یک ویروس از چین بیرون آمد و جهان را تعطیل کرد، با تحسین وارد می شود.
نوشتن تاریخ رویدادی که نسلها پیش اتفاق افتاده است به اندازه کافی دشوار است. (جنبشهای سال ۱۹۶۸ در پاریس و جاهای دیگر در آن زمان چپگرایانه به نظر میرسیدند، اما در واقع نشانهای از گسست رادیکالهای جوان با حزب کمونیست بود.) نوشتن در مورد اتفاقی که پنج دقیقه پیش رخ داد، از راه دیگری سخت است. چه کسی می داند چه چیزی مهم است و چه چیزی مهم نیست؟ با این حال، سال ۲۰۲۰ از قبل تاریخی به نظر می رسد – بسیاری از آیین های آن در حال حاضر چقدر دور از دسترس هستند، از پاک کردن مواد غذایی بی گناه با لیزول گرفته تا قانون فاصله گذاری اجتماعی شش فوتی. اندرو کومو و جو اگزوتیک، هر دو فوق ستاره ماههای اول همهگیری، از توجه طرد شدهاند. ما در مورد چگونگی بیرون آمدن شهر نیویورک از این همه گیری حدس زدیم: آسیب دیده یا شاد یا تازه تنبیه شده و برابری طلب؟ اکنون شهر بازگشته است، و به نظر میرسد کمی نسبت به زمانی که زندگی عادی در اواسط مارس ۲۰۲۰ متوقف شد، تغییر کرده است.
رستورانها – واقعاً ممکن است چندین ماه با دستور تعطیل شوند؟ – فشردهتر هستند، متروها تنگتر هستند، و تقریباً هیچکس در هر دو مکان ماسک نمیزند، حتی آنهایی از ما که قسم خوردهایم به استفاده از ماسک ادامه دهیم. در آینده، اگرچه ویروس به جهش و گسترش ادامه می دهد. به نظر می رسد مسیر سیاسی کشور در همان مسیر فاجعه باری است که قبل از همه گیری در آن قرار داشت. میتوان در عصر به بالا نگاه کرد و ساختمانهای اداری تاریکتر را دید، جایی که زمانی مانیتورهای شیرین درخشش آکواریوم خود را میتابیدند، اما در خیابانهای نیویورک آخرین بقایای همهگیری، سولههای غذاخوری در پیادهروهای بداههسازی شدهاند. هیچ کس نمی داند چقدر بیشتر دوام خواهند آورد.
معنی اینها چیست؟ برداشت های زیادی در مورد آنچه اتفاق افتاده وجود دارد، بسیاری از آنها قابل قبول هستند، حتی اگر با یکدیگر تناقض دارند. یک مورد غیر دیوانه وار ساخته می شود که آن دوره به همان اندازه که به نظر می رسید در حال تغییر بود: یک میلیون نفر بر اثر طاعون در آمریکا جان باختند. بچههای مدرسه از آموزش محروم شدند و به روشهایی رها شدند که شاید جبران آن غیرممکن باشد. پارانویایی که پیش از این در عصر رسانه های اجتماعی بیداد می کرد، تشدید شد و باعث فروپاشی اعتماد نهادی شد. یکی دیگر از موارد غیر دیوانه کننده که بسیاری از آسیب ها به خودی خود وارد شده است ایجاد می شود: مدارس هرگز نباید تعطیل می شدند. پانتومیم استادانه ماسک زدن ممکن است جان برخی افراد را نجات داده باشد، اما ممکن است نتواند. و در میان احکام سنگین، بهایی که ما در کاهش اعتماد اجتماعی پرداختیم بیشتر از آن چیزی بود که لازم بود.
در عین حال، میتوان یک مورد غیر دیوانهکننده ایجاد کرد که محدودیتها و محدودیتها به اندازه کافی پیش نرفتند و خیلی زود کنار گذاشته شدند، به طوری که اکنون، با شیوع همهگیری هنوز ما به سادگی تصمیم گرفتهایم که باگ را نادیده بگیریم، حتی اگر از نادیده گرفتن ما امتناع کند. موارد کمتر کشنده هستند، اما تعداد قابل توجهی از مردم از کووید طولانی رنج می برند – با عدم اطمینان مداوم در مورد اینکه آیا این یک چیز است یا چندین چیز یا ترکیبی از چیزها و چیزهای غیر. بسیاری از افراد سرکوبشده سیستم ایمنی استدلال میکنند که ما به نام فرسودگی، یک بیرحمی جمعی برای رفاه دیگران، بهویژه آسیبپذیرترین افراد، انجام میدهیم.
آخرین بیماری همهگیری که جهان را با چنین قدرتی تحت تأثیر قرار داد، آنفولانزای اسپانیایی بود که در سال ۱۹۱۸ شروع شد و عمدتاً نه افراد مسن، بلکه جوانان را مبتلا کرد. دهها میلیون نفر در سراسر کره زمین در اثر آنچه سردبیر مجموعه جدید انتشارات دانشگاه آکسفورد “بیداری مجدد همهگیر” میگوید “ممکن است مرگبارترین فاجعه در تاریخ بشر باشد” جان خود را از دست دادند. بسیاری از کسانی که مردند، سازندگان آگاهی مدرن بودند – گوستاو کلیمت و اگون شیله در اتریش، ماکس وبر در آلمان، گیوم آپولینر در فرانسه. (جو هال، مدافع مونترال کانادایی ها و تالار مشاهیر که در جریان فینال جام استنلی ۱۹۱۹ درگذشت و باعث لغو آن برای تنها بار در تاریخ شد، شاید سازنده آگاهی مدرن نبود، اما او سازنده مدرن بود. هاکی.) در گلچین جدید، مجموعه ای از مورخان دیدگاه های متمرکزی را در مورد آنچه که در آن زمان اتفاق افتاد ارائه می کنند، اما سؤال اساسی که آنها مطرح می کنند، در مورد عجیب بودن فراموشی ما است: با توجه به مقیاس آنچه رخ داده است، چرا حافظه جمعی کمی از آن وجود دارد؟
پاسخ تا حدی این است که همهگیری آنفولانزای اسپانیایی با پایان جنگ جهانی اول به قدری بافته شد که گسترش آن را تسریع بخشید (بیشرمانهترین حالت در کشتیهای نظامی که به سمت خانه میرفتند)، که یک فاجعه در زیر بلای دیگری مدفون شد، که نوریتر بود. فرهنگ خاطره جنگ بزرگ و سربازان کشته شده آن، که برای مدتی بر بسیاری از میادین عمومی و ساختمان های عمومی تسلط داشت، فریاد کسانی را که به همان اندازه وحشتناک در اثر آنفولانزا جان باختند، فرو برد. مورخان استدلال میکنند که ما در هر زمان تنها برای یک داستان جا داریم، و در رقابت برای فضای یادبود – گاه به معنای واقعی کلمه – یک درگیری نظامی بین ملتها بر درگیری پزشکی بین میکروبها و بشریت اولویت سیاسی دارد. ایده قهرمانی، هرچند غم انگیز، به داستان جنگ می چسبد، همانطور که به داستان عفونت نمی چسبد.
این را در رمان جنگ جهانی اول ارنست همینگوی، «وداع با اسلحه» می بینیم، داستان سربازی مجروح، فردریک، و عشق او به پرستاری، کاترین. اگرچه به طور گذرا در مجموعه آکسفورد ذکر شده است، اما داستان واقعی درهم تنیدگی جنگ و آنفولانزا توسط همینگوی پیچیده و آشکار است. او که به عنوان راننده آمبولانس به اروپا مسابقه داده بود، از طریق نامه دریافت کرد که خانواده اش در خارج از شیکاگو به شدت تحت تاثیر آنفولانزا قرار گرفته اند. (در یک ایستگاه آموزشی نیروی دریایی در همان نزدیکی، در دریاچه میشیگان رخ داده بود.) خواهر مورد علاقه او که بیمار شده بود، با ناراحتی به او نوشت: «پدر همین الان مرا در دفترش صدا کرد و به گلویم نگاه کرد و گفت آنفولانزا دارم. . اوه پرنده سرم شروع به درد می کند، بنابراین فکر می کنم بهتر است به رختخواب بروم. پس شب بخیر، اما به همه اتریشیها و آلمانیها بگویید که میتوانید که من میخواهم فرصت خوبی برای آنها پیدا کنم و ببینم وقتی از پس این کار برمیآیم چه شکلی میشوند.»
همانطور که اتفاق افتاد، الگوی واقعی زندگی کاترین، اگنس فون کوروسکی، با یک بارداری مرگبار از دست همینگوی رها نشد. او به سادگی به بیمارستانی برای مردان مبتلا به آنفولانزا فرستاده شد. (او همکار دیگری پیدا کرد.) با از بین بردن این حقیقت، همینگوی این داستان درهم تنیدگی بیماری همه گیر و حرفه را به داستانی ساده تر و عاشقانه تر از جنگ و عشق – داستانی آسان تر برای درک – تبدیل کرد. (او یک داستان کوتاه صادقانه با الهام از فون کوروفسکی نوشت که در آن سرباز در یک لحظه از بوسیدن پرستار از ترس اینکه ممکن است او را آلوده کند، امتناع می کند، اما هرگز در طول زندگی او منتشر نشد.)
همان روندی که «وداع با اسلحه» را ساخت، همه کتابها و شعرها درباره جنگ را نیز ساخت. همینگوی به طور مفصل در مورد آنفولانزا نوشت و در مورد تحقیر آن صحبت کرد: «تنها مرگ طبیعی که تا به حال دیدهام، غیر از از دست دادن خون، که بد نیست، مرگ بر اثر آنفولانزای اسپانیایی بود. در این حالت در مخاط غرق میشوی، خفه میشوی، و چگونه میدانی که بیمار مرده است: در پایان او تخت را پر میکند.» در «خداحافظی با اسلحه»، فردریک به جنگ بازمیگردد و پرستار مدال سنت آنتونی را به او میدهد تا نگه دارد. در زندگی واقعی، همینگوی به پرستار مدال سنت آنتونی داد و او شجاعانه برای کمک به بیماران آنفولانزا رفت. نویسندگان از طریق چنین جزئیاتی از زندگی انتقام می گیرند. یک بار دیگر، در ادبیات و در یادبودهای عمومی، بین جنگ و سرایت یک وارونگی شکلی وجود دارد.
شاید یک حقیقت بزرگتر باشد که اپیدمیها، که توهینی به عامل انسانی هستند، همیشه به همان سرعتی که بتوانیم چهرهای را پیدا کنیم که جلوی آنها قرار دهیم، در پسزمینه حذف میشوند. چیزی مشابه در مورد تاریخچه همهگیری ویروس کرونا اتفاق میافتد، که ادبیات آن معمولاً داستان پزشکی را در رده دوم داستانهای دیگر قرار میدهد، داستانی که نکته اخلاقی واضحتری دارد. مانند همینگوی با پرستار، ما به دنبال این هستیم که آنچه را که اتفاق افتاده کمتر در مورد عوامل بیماریزا و عفونت و بیشتر در مورد احساسات و شیفتگی – در مورد ما، اغلب، احساسات سیاسی و شیفتگیهای حزبی- بسازیم. راستگرایان به سرعت نهادهای پزشکی را به دلیل کنارهگیری از محدودیتهای بهداشت عمومی خود در زمان برگزاری راهپیماییهای جورج فلوید محکوم کردند. (تظاهرات در بیرون از خانه انجام شد، که حداقل یک برگ انجیر پزشکی را برای تنظیم مجدد فراهم کرد.) با این حال، چنین مبادلاتی در همه جهات اتفاق افتاد – مانند لفاظی های آزادیخواهانه شیدایی که همراه با مقاومت در برابر واکسیناسیون بود. ما به دنبال چهرهای مهم میگردیم تا در برابر زمین بدخیم بی انگیزه قرار دهیم.
و چگونه می توانیم به دنبال معانی اجتماعی بزرگتر نباشیم؟ چه میشد اگر همهگیری، به جای اینکه همه ما را به پهلو بزند و برای مدت کوتاهی برای خودمان ناشناخته بماند، به ما نشان دهد که واقعاً چه کسی هستیم؟ در فیلم عالی اریک کلیننبرگ «۲۰۲۰: یک شهر، هفت نفر، و سالی که همه چیز تغییر کرد»، هر دو حادثه کوچک – صحنههایی که از نزدیک گزارش شده از زندگی نمایندگان نیویورکیهایی که در سال طاعون دست و پنجه نرم میکنند – و کلان ارائه شده است. نظر: فصلهای فرافرهنگی و فراگیر، نیروهای اجتماعی گستردهتری را ارزیابی میکنند. ما، در میان دیگران، با یک مدیر مدرسه ابتدایی و یک مالک بار در استاتن آیلند که نمونه ای از تجربه محلی این بیماری همه گیر هستند، ملاقات می کنیم. همچنین از تاریخچه، ارزیابی پزشکی پیچیده و پیامدهای فرهنگی مواردی مانند فاصله گذاری اجتماعی و پوشاندن ماسک گفته شده است.
کتاب از نظر گستره وسیع و در حدود معینی است. منهتن در شمال محله چینی ها بدون شاهد باقی مانده است. (از آنجایی که ائتلاف لیبرال-دمکراتیک به طور فزاینده ای با رای دهندگان بسیار تحصیلکرده سنگین شده است، تمایلی به استفاده بیش از حد از زندگی آنها در وقایع نگاری های خود ندارد، شاید از این واقعیت که این نخبگان تحصیل کرده هستند که وقایع نگاری را کنترل می کنند.) ما افراد زیادی را ملاقات می کنیم که به دلیل تناقضات تجربی خود، مطالعات موردی قانع کننده ای انجام می دهند. سوفیا زایاس، یک سازماندهنده اجتماعی در برانکس که «مثل یک سرباز در خط مقدم» کار میکرد، با این وجود در برابر واکسینه شدن مقاوم بود، تصمیمی که باعث شد او و خانوادهاش با ابتلای او و مادربزرگش به کووید، رنج قابل توجهی را متحمل شوند. کلیننبرگ ترکیب شگفت انگیز انگیزه های خود را با یک احساس ظریف نسبت به روش عقل عامیانه جامعه مرتب می کند – آیا می توان به واکسن ها اعتماد کرد؟ – با حساسیت آموزش دیده او در زمینه خدمات عمومی برخورد کرد. در سرتاسر، ترکیب کلیننبرگ از شاهد نزدیک و جامعه شناسی با دید وسیع، جذاب است و اصرار هاوارد اس. بکر فقید را به این خواننده یادآوری می کند که بهترین جامعه شناسی همیشه، در وهله اول، گزارش با زاویه دید گسترده است. همانطور که بدون زحمت از تصویر بزرگ به کوچک می رویم، از هر دو چیز یاد می گیریم. مطمئناً، کلیننبرگ برای انتخاب بازیگران از یک فیلم جوخه در دهه چهل استفاده میکند: ما احساس میکنیم که یکی از هر نوع نیویورکی به ما داده میشود و همه میتوانند بازخرید شوند. با مالک بار استاتن آیلند که علیرغم قوانین منع انجام این کار اصرار داشت که زودتر محل خود را بازگشایی کند و در نتیجه به نوعی قهرمان ترامپیت برای آزادیخواهان محلی تبدیل شد، به عنوان یک قهرمان سردرگم طبقه کارگر مورد خیانت نخبگان بی احساسی قرار می گیرد که قوانین بداخلاقی مانع از آن می شد. شرکت او با این حال، حتی اگر ممنوعیت رستوران ها، در گذشته، بیش از حد بود، هیچ کس نمی توانست آن را بداند. بخشی از شهروند خوب بودن، پذیرش محدودیتهای آزادی خودمان به خاطر غریبهها است. ما کارهایی مانند رعایت محدودیتهای سرعت و بستن کمربند ایمنی انجام میدهیم، حتی اگر تنها باشیم، زیرا میدانیم که این قوانین به نفع همه است. شخصیت کلیننبرگ در زمینه بیماری همه گیر این است که مدیریت استثنایی ضعیف آمریکا با بحران، خودخواهی ساختاری این کشور را آشکار کرد: فرهنگ سیاسی و عادات نهادی ما به مردم میگوید که خودشان هستند. او می نویسد، کشورهای دیگر، «هنگامی که همه گیری شروع شد، افزایش اضطراب عمومی را تجربه کردند. قرنطینه آنها گسترده بود. تجمعات اجتماعی آنها محدود شد. مرزهای آنها مهر و موم شد. دفاتر آنها بسته شد. با این حال، هیچ جامعه دیگری رکورد افزایش قتل را تجربه نکرده است. هیچ یک شاهد افزایش تصادفات مرگبار رانندگی نبودند. و البته هیچ کدام فروش سرسام آور اسلحه نیز نداشتند.»
و بنابراین، او در جای دیگری به ما می گوید: «ما به کالبد شکافی اجتماعی نیاز داریم. . . برای شناسایی شرایط زمینهای و شوکهای حاد شکلدهنده این الگوها.” همهگیری گسلهای زمینشناسی در جامعه آمریکا را آشکار کرد، که اکنون تهدید میکند که زمین را شکافته و ما را در داخل فرو میبرد. هرکسی که با نگرانیهای کلیننبرگ همدردی میکند – که تشخیص میدهد چگونه افزایش جرم و جنایت، چهره سیاست را مخدوش میکند، یا از فرهنگ اسلحه که زندگی آمریکاییها را مخدوش میکند متنفر است – در ابتدا ناگزیر از سر زدن به این دستورات است. و در واقع، در سال ۲۰۲۰، بسیاری از ما تمایل داشتیم جوامعی را با درجات بیشتری از اعتماد اجتماعی ببینیم – باید دورتر از مرز شمالی نگاه کرد – بهعنوان الگوهای برتر در مدیریت این بیماری همهگیر. حتی دیوید فروم، نویسنده محافظهکار، برخلاف الگوی هرجومرج آمریکاییها، به طرز تحسینآمیزی دربارهی کارآمدی و سختکوشی که مقامات میهنش – او در تورنتو به دنیا آمده بود – به دنبال تماسها و رصد خطرات در کانادا میپردازد.
و با این حال، در طول سال ۲۰۲۰، کبک، که اقدامات بسیار سختگیرانهای انجام داد، تقریباً با همان نرخ تجمعی مرگومیر فلوریدا، جورجیا یا میشیگان مواجه شد. اگرچه در مجموع مرگ و میر در کانادا به طور معنیداری کمتر از ما بود، تاریخ اجتماعی قرنطینههای ناخوشایند و مقاومت در برابر قرنطینه مشابه بود – مسیر همهگیری تنها در دادههای پزشکی ثبت نشد. کاروان کامیون داران در اتاوا هیستری ضد واکسن را به فضای سیاسی معمولا ملایم تر کانادا وارد کرد. فاکس نیوز ممکن است از جنوب کمک کرده باشد، اما هیچ گونه مارپیچ مشابهی از توهم ناشی از همه گیری وجود نداشت.
در واقع، بررسی سیاره زمین در طول سالهای همهگیری به معنای این است که ببینیم چگونه جوامعی با روشهای اساسی متفاوت برای نظم بخشیدن به زندگی شهروندان خود میتوانند با عواقب مشابهی همراه شوند. بریتانیا، با خدمات بهداشت ملی وحشتناک اما عمیقاً مستقر خود، با سیستم پزشکی کارآفرینانه ما، نرخ ابتلا و نرخ مرگ و میر مشابه با ایالات متحده داشت. همچنین در مورد قرنطینهها خشم مشابهی داشت – و شاهد همان بحرانهای سیاسی بود که ناشی از دورویی ظاهری مقامات بهداشتی ناظر بود. خشم بریتانیای محافظهکار نسبت به قرنطینهها به موازات خشم نسبت به دستورات ماسک در ایالات قرمز آمریکا است. سوئد، با توجه به تاریخ سوسیال دمکراتیکش، یک پایگاه غیر محتمل آزادیخواهانه، کمترین محدودیت در اروپای غربی بود. اما میزان مرگ و میر بیش از حد به دلایل مختلف نشان نمیدهد که وضعیت سوئد بدتر از همسایگانش بوده است. در مورد تنها نشانگر روی شمارهگیر جهانی که به وضوح نتیجه بهتری را نشان میدهد، جغرافیای خام است: جزیره بودن، مانند نیوزلند یا سنگاپور، کمک کرد. در بیشتر نقاط جهان، ویروس مسیر خود را طی کرد و با هوش مصنوعی عجیب میکروارگانیسمها جهش یافت. و بنابراین فضیلت مرتباً بدون پاداش می ماند. مطالعه لنست در سال گذشته نشان داد که میزان مرگ و میر ناشی از کووید در فلوریدا، با توجه به سن، نسبت به کالیفرنیا مطلوب است. بیماری گستردهتر آمریکایی که کلیننبرگ به درستی از آن ابراز تأسف میکند – مرگهای ناشی از تیراندازی، مرگهای ناشی از تصادفات، به طور کلی خشونت – قبل از ظهور بیماری خاص کووید ریشهدار شده بود و تنها بهواسطه آن کمی کند یا تسریع شد. در هر صورت، به نظر میرسید که همهگیری به عنوان یک ترمز برای سیاستهای پوپولیستی عمل میکند و به پایان دادن به دولت ترامپ و بوریس جانسون کمک میکند. پاتوژن، در نهایت، یک عامل بدون عامل است – حشرهای که بدون توجه به انگیزهها یا اخلاقیات سعی در ایجاد حشرات بیشتر دارد.
می توان آخرین مورد غیر دیوانه کننده ای را مطرح کرد که وجود انسان ذاتاً دیوانه است – یعنی هرج و مرج و به راحتی با یک قانون قابل توضیح نیست. یک بیماری همه گیر که میلیاردها نفر را تحت تاثیر قرار می دهد، میلیاردها اثر خاص خواهد داشت، و آنها به دسته های مختلف دسته بندی می شوند. حتی یک پدیده حاشیه ای تعداد زیادی از مردم را درگیر خواهد کرد. در میان چنین اعدادی است که ما به داستان و شعر، برای مشخص کردن تجربه آنها، روی می آوریم. چیزی که «طاعون» کامو را بسیار به یاد ماندنی میکند – و آنچه که آن را در طول همهگیری بسیار محبوب کرد، علیرغم اینکه تمثیلی از اشغال فرانسه توسط آلمانیها بود – این است که مردم در طاعون او بسیار خاص هستند. این یک اشتباه فریبنده است که بگوییم این بیماری همه گیر به روح آنها اشعه ایکس می پردازد. آنچه در «طاعون» اتفاق میافتد، بیشتر از طریق اتفاق رخ میدهد: افراد قوی میمیرند، افراد ضعیف با آن کنار میآیند، افراد متوسط استثنایی میشوند.
در تعقیب آن نوع خاص سازی همه گیر، ما اکنون «چهارده روز» (هارپر) را داریم، رمانی که توسط بسیاری از دستان برجسته نوشته شده است – از جمله دیو ایگرز، جان گریشام، اریکا جونگ، سلست انگ، اسماعیل رید، و مگ. وولیتزر – همه در داستان سرایی مرتبط ناشناس ماندند. (باید به عقب برگردید تا ببینید چه کسی چه کرده است.) با یک چشمک به راویان فلورانسی بوکاچیو، که زمانشان را با داستان هایی پر می کند که طاعون در حال وقوع است، این داستان نویسان مدرن کار خود را روی پشت بام ساختمانی تقریباً فرسوده انجام می دهند. Lower East Side، جایی که آنها تا غروب برای به اشتراک گذاشتن داستان ها و خاطرات ملاقات می کنند.
هر داستاننویس با یک دال واحد شناخته میشود – یوروویژن، بانوی حلقهها – و داستانهایی که سخنرانان باز میکنند (به نحوی که به درستی یادآور خود دکامرون است) با اخلاق داستانهایشان و خود بیماری همهگیر به شدت از موضوع خارج میشوند. تقریبا نامرئی پیش بند دوخته شده در کلاس اقتصاد خانه حومه شهر موضوع یک روایت می شود. داستانسرای دیگری از سفر یک ارزیاب هنری به کشور و افشاگری تلخی درباره مجموعهداران ثروتمندی که به دیدارش میآیند، به یاد میآورد: آنها درب تابوت پسر مردهشان را بهعنوان یادگاری از دردشان نمایان میکنند. (“در هر وعده غذایی آنجا بود، پنهان، حاضر. این تنها شی در خانه بود که واقعاً مال آنها بود.”) یک کمدین با سلیقه های قدیمی و شوخی های جنسی قدیمی ناگهان ظاهر می شود، در مورد عمل خود صحبت می کند، سپس ناپدید می شود. . بقیه تعجب می کنند که آیا او از پشت بام پریده است. اما هیچ کس مشتاق نیست برای دیدن به خیابان برود.
طفره رفتن از موضوع اصلی، روی آوردن به زیرمتن بر متن، نعمت عقب مانده بودن «خارج از خبر»—همه اینها به آن زمان صدق می کند. تجربه نمادین همه انواع دیگر را پوشش می دهد. در نقطهای از کتاب کلیننبرگ، فصلی را دریافت میکنیم که با ظرافت محتاطانه درباره جنگهای ماسک نوشته شده است، و به این نکته اشاره میکنیم که اگرچه ارزش پزشکی ماسکگذاری هنوز مشخص نیست، اما این عمل به سرعت به نبرد نمادها تبدیل شد: پوشیدن ماسک. به معنای یک چیز، نوع چپ. نپوشیدن به معنای دیگری بود، درست است.
با این حال، تعجب میکنیم که آیا سطح نمادین ارتباط دقیقاً جایی نیست که انسانها با یکدیگر ملاقات کنند تا حقیقت را به چالش بکشند. گفتن اینکه چیزی نماد است، اهمیت عقلانی آن را از بین نمی برد. سواستیکا یک نماد است و علامت صلح یک نماد است. چیزی که آنها نماد آن هستند هنوز ارزش بحث دارد. افرادی که ماسک میپوشیدند و افرادی که نقاب میزدند، صرفاً اعضای قبیلههای مختلف نبودند: آنهایی که ماسک میزدند، ژست همبستگی اجتماعی میکردند و نشان میدادند که تمایلی به آلوده کردن همسایگان خود ندارند. کسانی که بدون آن بودند، خودخواهی را به عنوان یک اصل رفتار تأیید می کردند. در آن زمان، ممکن بود کسی به طور قطع نمی دانست که یک ماسک چه کاری انجام می دهد، در حالی که هنوز مطمئن بود که بهتر است به جامعه علامت دهد تا خود.
آیا سال ۲۰۲۰ همه چیز را تغییر داد؟ شاید آن سال های بزرگ و تاریخی به نوعی تله های توریستی باشند. سال ۲۰۰۱، با نگاهی به گذشته تاریخی، ممکن است ابتدا به عنوان سالی قابل توجه باشد که در نهایت، خانه های آمریکایی بیشتری نسبت به دسترسی به اینترنت دسترسی داشتند. یک حمله تروریستی آمد و رفت، غمگین شد و سپس به یادگار ماند، اما حملات تروریستی بزرگ هر نسل اتفاق میافتد. از سوی دیگر، زندگی آنلاین سپری شده از ویژگی های همیشگی مدرنیته ما است. آن عده معدودی که پیشنهاد کردند عاقلانهترین کار بعد از ۱۱ سپتامبر عزاداری و حرکت است، مورد سرزنش قرار گرفتند، اما ممکن است راهنمای بهتری نسبت به کسانی بوده باشند که اصرار داشتند عصر جدیدی از ستیزهجویی و ضد ستیزهجویی فرا رسیده است. جنگ جهانی علیه ترور باید آغاز شود. شاعری بزرگ نوشته است که با یک روز کاری جز زیستن آن نیست و ممکن است کاری به یک سال دورانی جز یادآوری آن نباشد.
البته این همان دیدگاهی است که در نهایت منطقی خود می تواند معنای هر رویدادی را از بین ببرد. آیا با توجه به اینکه زندگی عادی پس از آن ادامه داشت، جنگ جهانی اول نیازمند به روز کردن باورها و ارزشهای ما بود؟ درست است که به دلیل یک رویداد پرت چشمگیر، باید تردید داشته باشیم که خیلی زود به یک جهان بینی جدید جهش کنیم. همچنین درست است که به روز کردن باورهایمان در مورد طبیعت جهان چیزی است که علم به طور معمول از ما می خواهد.
بعد از ۱۱ سپتامبر به ما گفته شد که ایرونی مرده بود، اما بزرگترین طنز چند دهه اخیر این است که پروژه واکسنی به نام Operation Warp Speed، که شاید تنها کاری شایسته ترامپ است که تا به حال انجام داده است، یا حداقل از آن دوری نکرده است. اتفاق می افتد، همچنین تنها چیزی است که با پایگاه خودش بر او سنگینی کرده است. (داستان ۲۰۲۰ ممکن است پرصدا و پر از کنترپوان های کرال باشد، اما وضوح آن، پس از واکسن، یک آهنگ ساده و آشنا را سوت می زند. علم جان انسان ها را نجات می دهد.)
به نظر میرسد که ما نمیتوانیم از قرار دادن یک پیکره انسانی در برابر طبیعت غیرقابل توضیح و سرایتهای آن جلوگیری کنیم – و اغلب آن شکل به صورت متهمآمیز به سمت ما نشانه میرود. ما اصرار داریم که شما این کار را انجام دادید، به دلیل نارسایی اعتقادی یا رفتاری یا اصول اخلاقی. با این حال، فاجعهای که بسیار شبیه به بسیاری از افراد اتفاق میافتد، برای اخلاقیسازی بیش از حد مورد سختی به نظر میرسد، زیرا در قلب آن تنها چیزی است که همیشه از اخلاقی شدن فرار میکند، و آن مرگ و میر خود ماست. همانطور که تشریفات همهگیری کاهش مییابد، ممکن است تشخیص دهیم که برخی از آنها، مانند ضرب و شتم زنگها و ماهیتابهها برای کارگران ضروری در ساعت هفت بعد از ظهر، به خودی خود خوب بودند، نه به این دلیل که باعث شدند چیز دیگری اتفاق بیفتد یا از ما در برابر آسیب محافظت کنند. دبلیو اچ. اودن، که در یکی دیگر از نامزدهای سال ۱۹۳۹ نوشت، اصرار داشت که باید یکدیگر را دوست داشته باشیم یا بمیریم – و سپس این اظهارات را پس گرفت و تشخیص داد که همه ما هر کاری انجام دهیم، خواهیم مرد. او تصمیم گرفت که به هر حال باید یکدیگر را دوست داشته باشیم، یا هر سال تلاش کنیم.
این جستار با عنوان «چهار سال بعد» در نسخه چاپی مجله نیویورکر شماره ۲۶ فوریه ۲۰۲۴ منتشر شد.