فقط مرده‌ها هیچ رازی ندارند

در کتاب در باب نوشتن که شامل بسیاری از خاطرات استیون کینگ است، کینگ لحظه‌هایی را توصیف می‌کند که در فرآیند نوشتن از خودش سوال‌های بزرگی پرسیده. بزرگترین سوالی که کینگ مطرح می‌کند این است که آیا داستان ارتباط منطقی ایجاد کرده؟ و اگر ایجاد کرده این ارتباط منطقی چطوری تبدیل به یک متن قابل خواندن شده؟ می‌شود احساس کرد کینگ در رمان آخرش به یکی از این سوال‌های بزرگ نزدیک شده. سوالی که از زبان جیمی کانکلین با آگاهی از زمان حال و درک «مفهوم بعداً» برای گفتن داستانی مرموز بیان می‌شود و قصه‌ای از معصومیت و چیزی که در دوران کودکی شاهدش هستیم را روایت می‌کند.

داستان از زاویه پسری ۸ ساله و باهوش که تنها فرزند تیا کانکلین، یک ویراستار ادبی است شروع می‌شود. این پسر توانایی دیدن افراد مرده را داراست. اگه این مقدمه چینی کمی به نظر آشناست نگران نباشید. رمان این اطمینان را به ما می‌دهد که این داستان هیچ ارتباطی به فیلم حس ششم با بازی بروس ویلیس و کارگردانی ام نایت شیامالان ندارد. برخلاف فیلم حس ششم، جیمی می‌تواند افراد مرده را فقط برای مدت کوتاهی بعد از مرگ آنها ببیند. و نکته مهمی که در این داستان هست؛ این است که مرده‌ها نمی‌توانند دروغ بگویند. اگر جیمی سوالی از آنها بپرسد فرد مرحوم چاره‌ای جز جواب دادن صادقانه به سوال ندارد.

استعداد یا به نوعی نفرین جیمی از طرف آدم بزرگ‌ها مورد سواستفاده قرار می‌گیرد. حتی مادرش از این استعداد جیمی استفاده می‌کند تا متن آخرین رمان منتشر نشده یکی از مشتری‌هایش رو به دست بیاورد که همین رفتار، شناخت قابل درکی از نوعی افسردگی در مادری تنها و نزدیک به ورشکستی مالی را نشان می‌دهد. وقتی دوست مادرش، لیز داتن استعداد واقعی او را می‌بیند تصمیم می‌گیرد برای ترمیم وضعیت شغلی خود از جیمی سواستفاده کنه و همین باعث ورود این دو نفر به یک ماجرای کارآگاهی خطرناک است. نتیجه این اتفاق‌ها در شکل گیری رمان، ایجاد یک هیبرید ژانری است: داستان‌های کارآگاهی، موقعیت‌های رازآلود، به همراه اتفاق‌هایی ترسناک برای پر کردن شکاف‌های بین این ساختار.

ولی این ترس‌ها بیشمار هستند. اشاره‌هایی از شیطان در ابعادی دیگر، چیزهایی خارج از این جهان و خارج از این زمان. ولی ترس یک عامل مشترک بین ماست. بی‌رحمی انسان حد و مرزی ندارد. از دست دادن عزیزی به خاطر بیماری یا کهولت سن یا آلزایمر. همینطور از دست دادن افراد بی گناه. زود بزرگ شدن کودکان. چیزهایی که در زندگی همه ما وجود دارد ولی توضیح دادنشان سخت است. ترس دیگر جیمی صدا شدن به اسم چمپ است که با وجود مخالفت خودش باز هم به این اسم صدا زده می‌شود.

یکی دیگو از موقعیت‌های ترسناک، مواجه شدن با مشکلات سلامتی، اقتصادی و معیشتی در زندگی شخصیت‌هاست. مثلاً مادر جیمی دچار عفونت دندان عقل می‌شود و باید به این مشکل رسیدگی شود، بعد هری که هنوز ۵۰ سالش هم نشده در اثر حادثه‌ای دچار شکستگی استخوان جمجمه می‌شود و مشکلات روی هم اضافه می‌شوند. مادر جیمی با وکیل جدیدی مشورت می‌کند تا بتواند قرارداد تازه‌ای برای کتابی که به دست آورده ببندد تا بتواند به واسطه این قرارداد حق‌الزحمه کتاب را خرج مسائل درمانی کند. پیشنهادی توسط وکیل به آنها می‌شود ولی علی رغم خوش بینی در دادگاه شکست می‌خورد و به خاطر ورشکستی طرف دعوی نمی‌توانند پولی به دست بیاورند. هزینه سرسام آور داروها، وکیل‌های نالایق، مالیات عقب افتاده، اینها ترس‌های واقعی زندگی انسان‌هاست. برای تیا مادر جیمی و کسی که در یک انتشاراتی کتاب کار می‌کند شرایط به قدری سخت است که نتواند زندگی با ثباتی تشکیل دهد.

در کنار همه اینها، کینگ توانسته با تبحر مثال زدنی ارتباط اصیل بین جیمی و تیا را به ما نشان بدهد. با این حال نقاط مثبت این کتاب باز هم قابل اشاره است. کینگ با استفاده از دیالوگ‌های بین مادر و پسر ارتباط نزیک آنها با هم و اهمیت سال‌های کودکی و نوجوانی جیمی را به صورت درخشان توصیف می‌کند. آن هم در شرایطی که تیا، نه تنها مادر جیمی بلکه بهترین دوست و قهرمان پسرش تصویر می‌شود.

با این حال این کتاب شباهت‌هایی با فیلم حس ششم هم دارد. (کودکی که به شدت حساس است، والدی که به تنهایی در حال مراقبت از بچه‌هایش است و ارتباط با آدم‌های مرده) و اینها در کنار هسته احساسی داستان کینگ، کتاب «بعداً» را برای من تشکیل می‌دهند. فیلم حس ششم ارتباط حسی عمیقی به واسطه سکون و خویشتن داری به ما نشان می‌دهد، ولی رمان کینگ لجام گسیخته چیزهایی را به ما معرفی می‌کند که در خیلی از موقعیت‌ها، گفته نشده باقی می‌مانند.

به صورت ساده‌تر، جملات کینگ همدیگر را دقیقاً مثل آجرهای کوچک لگو کامل می‌کنند و با استانداردی که در نهایت شاهدش هستیم، به صورت متبحرانه‌ای این قطعات کوچک با مهندسی استیون کینگ یک کل واحد را تشکیل می‌دهند. این توضیح به معنی گلایه از کار کینگ نیست. در واقع نثر استیون کینگ بسیار ساده و دوست داشتنی است، برای تکمیل این فرض قرینه، می‌شود گفت این رمان مثل تماشای یک ترن هوایی است که از همان آجرهای کوچک لگو ساخته شده. شاید در قسمت‌هایی از این تصویر نهایی، نسبت آن با واقعیت دچار تردید شویم، ولی منطق روایت در این رمان همچنان کارکرد درستی از موقعیت‌های مختلف ارائه می‌دهد و در بخش‌های کوچکی هم نسبت به باورپذیری واقعی، اختلاف زاویه پیدا می‌کند.

ولی شاید انعطاف پذیری این تکه‌های کوچک است که باعث می‌شود همه چیز در کنار هم کار کند. رمان Later مثال دیگری از نبوغ کینگ در ایجاد داستانی است که تقریباً از المان‌های دستچین شده خودش به وجود آمده و مثل خیلی دیگر از آثار کینگ، اتحاد اجزای داستانی و در کنار هم باقی ماندن آنها کار فوق العاده‌ای به نظر می‌رسد. ترن هوایی حتی اگر از لگو هم ساخته شده باشد، باز هم ترن هوایی است و اگه قبلاً تجربه مشابهی از ترن هوایی داشتیم، دلیل نمی‌شود سوار شدن دوباره به این ترن ساخته شده از لگو، از جذابیت این تجربه کم کند.

تماشای ویدئوی نقد و بررسی کتاب «Later» در کانال یوتیوب

بدون دیدگاه برای فقط مرده‌ها هیچ رازی ندارند

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *