آیا «بیگانه» ریدلی اسکات ترسناک است؟
قبل از شروع به نوشتن این یادداشت (درباره بیگانه) و زمانیکه ایده آن در ذهنم شکل میگرفت، به این فکر میکردم که چطور میشود در مورد فیلمی صحبت کرد که قبلاً دیده شده است. با این سوال کلنجار میرفتم که چه چیز جالبی را میشود از ابعاد مختلف آن بیرون کشید تا با نگاهی داورانه آن را از یک فیلم به شدت لاوکرفتی به یک اثر نه چندان لاوکرفتی تقلیل داد و آماده یک مناظره جدی در این باب شد.
همین موضوع باعث به وجود آمدن مشکل میشد. چون اگر شما از ده نفر بپرسید تا بهترین فیلمهای لاوکرفتی را به انتخاب خودشان نام ببرند، شما به راحتی دوازده سیزده فیلم از طرف آنها خواهید داشت. برای همین من هم در نوشتن این یادداشت نیاز به یک راهنمایی جدی داشتم. وقتی به وبسایت کِنِت هایت سر زدم و در حالی که اصلا نمیدانستم او کیست (با جستجو در گوگل به او و به وبسایتش رسیدم) متوجه شدم دو کتاب درخشان از مکتب کطولحو را به نامهای Tour de Lovecraft و Dubious Shards نوشته و کلی یادداشت قدیمی در این موضوع بایگانی شده است. وقتی در بین نظرها و مقالهها گشتم و سوالاتی که از او شده را دیدم که پرسیده بودند بهترین فیلم لاوکرفتی که دیدهای چیست؟ جواب قاطع او شگفت زدهام کرد؛ Alien ساخته ریدلی اسکات. او همچنین با افسوس فراوان اذعان کرده بود هیچ مثال قابلتری از بهترین فیلمهای دنیای لاوکرفت که متکی به المانهای خود لاوکرفتی هستند، به غیر از «بیگانه» نمیشناسد.

من هم این گزاره را قبلاً شنیده بودم. با یک لیوان چای به تماشای دوباره این فیلم نشستم و این بار نکات جذابی را در آن متوجه شدم.
راستش را بگویم؛ به نظر حق با کنت است. «بیگانه» با به عاریه گرفتن مفهوم جنون، ترس کیهانی عمیق از آثار لاوکرفت و ترجمان آنها به زندگی و جزییات بصری موفق بوده است. مشکلی که من اغلب با این ترجمان بصری از لاوکرفت در قاب سینما دارم، ترسی است که معمولاً شما در آثار لاوکرفت قادر به دیدن آن نیستید و همین نقطه مقابل مفهوم تصویر و سینماست که باید همه چیز جلوی چشم بیننده باشد. ولی خب، هنری که هانس رودی گیگر در طراحی مسحور کننده هیولای این فیلم داشته، میتواند همه شخصیتهای فیلم را تا سر حد مرگ بترساند. بیگانهای که فیلم «بیگانه» به ما معرفی میکند بسیار غریب و به دور از نظم طبیعی حیات است و همین عمق تخیلات گیگر را به ما اثبات میکند و گاهی حتی به او غبطه میخوریم.

علاوه بر این تیم سازنده از دن اوبنن گرفته تا خود ریدلی اسکات سعی کردهاند خفگی و آن ترس مهم و پراهمیتی که در ترس لاوکرفتی نهفته است، در صورتی که داستان و روند گره گشایی برای رسیدن به جواب دم دستی در انتظار بیننده است، را در مسیر مخالف هدایت کنند و بدون جواب دادن به سوال کم اهمیتی چیستی، به چرایی این ترس برسند؛ اینکه این موجودات قاعدتاً نباید وجود داشته باشند، پس چرا وجود دارند؟ هفت سرنشین یک سفینه فضایی این ماجرا را با هم آغاز میکنند و تا انتها فقط دو نفر باقی میمانند.
آنها احتمالاً بخشی از یک حکومت متحد جهانی یا شرکت تحقیقاتی بزرگ هستند و میتوانند به راحتی درخواست کمک کنند. ولی اتفاقی که در این داستان رخ میدهد، شیطان غیرقابل درکی است که نه از انسان نبودن این بیگانهها، بلکه از حرص و دندان گردی همان شرکت پشتیبان آنها نشأت میگیرد که باید حامی شخصیتها باشند. جاسوسی در سفینه وجود دارد که دستور ورود و آزمایش موجود ناشناخته را حتی به قیمت تهدید جانی بقیه سرنشینها صادر میکند. این یادآوری همان نقشه شوم و دیوانهوار فرقه مخفی است که در جهان لاوکرفت وجود دارد.

به این شمایل در تصویر دقت کنید. آشنا نیست؟ بله این همان شمایل کطولحو در سینما و قصهگویی مدن است. انسانی به کما رفته، در حالی که او را نمیشناسیم، بدون هویت فردی است. منبع تغذیه و زیست موجود فراطبیعی و ناشناخته شده، دقیقاً مانند کطولحو که سالهاست در R’lyeh خفته است. ریدلی اسکات و دن اوبنن این نگاه نوین را ۴۲ سال پیش به اسطوره لاوکرفت داشتهاند.