ایتالیا؛ جایگزین آرزوها و عشقهای نافرجام
ولادیمیر لورچنکوف در رمان «رویای ایتالیایی» سرگذشت روستاییهایی را روایت میکند که در دهکدهی کوچکی واقع در مولداوی زندگی پر از فقر و فلاکت خود را سپری میکنند. روستاییانی که از زمان تولد، همواره به واسطهی داستانها و افسانههایی که سینه به سینه نصیبشان شده، در تصورات خودشان تصویر آرمانشهری دور از خاک و سرزمین پدریشان را ساختهاند. آرمان شهری به نام «ایتالیا» که آسمانی رنگین و خاکی بارور دارد و زندگی در هوای آن، چیزی جز شادی و سعادت به همراه ندارد. بهشتی گمشده که در خیابانها و کوچهها و خانههایش هیچ خبری از فقر و اندوه و مصیبت نیست.
برای مردم مولداوی در این داستان، رویا جایی دیگر به اسم ایتالیا شکل میگیرد. داستان این رمان در سال ۱۹۹۳ شروع میشود. گروهی از مردم در روستایی به اسم لارگا سوار بر اتوبوس در حال سفر به سرزمین موعودشان ایتالیا هستند. در لارگا همه اهالی به دنبال رسیدن به جایی دیگر برای ساختن زندگی بهتر هستند. حتی رئیس جمهور کشور مولداوی هم آرزو دارد روزی در ایتالیا مغازه پیتزا فروشی داشته باشد.
اهالی روستا که در شرایط فاجعهبار اقتصادی به بار آمده پس از فروپاشی شوروی زندگی میکنند، به دلیل فقر، بیکاری و خشکسالی در پی پیدا کردن راه فراری هستند برای نجات از جهنم زادگاهشان. ساکنین روستا ایمان دارند که در ایتالیای موعودشان شغلهای فراوان و سادهای وجود دارد که بی هیچ زحمتی رسیدن به سرمایههای هنگفت و نامحدود را براشون فراهم میکند. آنها خیالات و قصههایی از ایتالیا در ذهن ساختهاند که گاه از شدت اغراق مضحک به نظر میرسد. شخصیتهای مفلوک داستان رهسپار ایتالیا میشوند. سفری نافرجام که به شکست منجر میشود و در نهایت هیچیک از آنها به آرزوی دیدار ایتالیا نمیرسد.
شاید بتوان درونمایهی رمان «رویای ایتالیایی» را در یک جمله خلاصه کرد:
زندگی کردن در ساحتی زیباتر از واقعیت موجود اطراف امری محال و ناممکن است!
شخصیتهای رمان «رویای ایتالیایی» تصویری نمادین از انسانهایی هستند که تمام ظرفیتهای وجودی و آرزوهایشان زیر سایهی سهمگین واقعیت موجود نابود شده و شاید به همین دلیل برای زنده نگه داشتن کورسوی امید در اعماق وجودشان راهی جز خیالپردازی ندارند. شخصیتهایی که کمهوش و ناتوان به نظر میرسند اما شاید اگر مناسبات زندگی طور دیگری رقم میخورد سرنوشت دیگری انتظارشان را میکشید. برای شرح دقیقتر این موضوع کافیست استعداد و توانایی یکی از شخصیتهای داستان به نام «واسیلی» را لحظهای عمیقتر ببینیم. واسیلی یکی از همین روستاییان مصیبتزده است که پس از اطلاع از سرگذشتش به نبوغی در وجودش پی میبریم که در نطفه خاموش شده. واسیلی در نوجوانیاش دست به ساخت هواپیما میزند، اما تفکر عقیم و معیوب جامعه، او را وادار میکند تا به جای بلندپروازی و رسیدن به قلههای نبوغ ذاتیاش وارد دانشگاه تراکتورسازی شود. تراکتور به جای هواپیما! انگار که زندگی در جامعهای سرکوبشده، از اهالی این روستا مردمانی ساخته که حتی تصور رسیدن به ساحتی مرتفعتر و زیباتر از افق دیدشان را ندارند و بلندپروازی واسیلی را از آسمان بیپایان به زمین خشک و بایر خود میکشند.
زندگی کردن در مرزهای فقیرترین کشور اروپایی که شبیه به یک ماشین تخریبگرِ غولآسا، استعدادها و آرزوهای ساکنینش را نابود میکند، میلی ناخودآگاه به ساختن اتوپیایی به نام ایتالیا در وجود آنها بارور کرده است. لورچنکف در میان روایت رمان «رویای ایتالیایی» به این شکل این مفهوم را برای ما ترسیم میکند:
«سرافیم غمزده، گرفتار فکر موهای استلا بود. زندگی را بابت این حقیقت سرزنش میکرد که اوضاع آنطور که باید نشد. هرچه باشد، سرافیم از کلاس اول عاشق دختر کتابدار بود، از لحظهای که مسحور پیشانی کمی نمناک او، درست روی یک جامدادی نشست. سالها گذشت، آنها بزرگ شدند، اما میزهای مدرسه همانطور ماندند. استلا هرگز بروز نداد که از او خوشش میآید. سرافیم بااندوه فکر کرد: «شاید به این دلیل یه عشق دوم توی زندگیم پیدا کردم؛ ایتالیا.»
اما فراموش کردن استلا دشوار بود. او معشوق استلا، سرپرست ایالت، را به یاد آورد که رابطهاش با استلا در شهر بر سر زبانها بود؛ انگار دست نامرئی جبرئیل، دندههایش را خرد میکرد. اما بهتدریج و با بیمیلی سرنوشتش را پذیرفت.
برای اینکه واسیلی را بیدار نکند، بهآرامی و نالهکنان گفت: «چیکار کنم؟ ما سرنوشت خودمون رو انتخاب نمیکنیم. اگه مقدر نبوده مال من باشه، حتماً مقدر نبوده دیگه.»
ولادیمیر لورچنکوف نویسندهی رمان «رویای ایتالیایی» متولد ۱۹۷۹ در کشور مولداوی است. پدرش یک افسر نظامی شوروی سابق بود. او در کودکی به سراسر اتحادیه شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی سفر کرد. زمانی که او و خانوادهاش به وطن بازگشتند، لورچنکوف شروع به تحصیل در رشتهی روزنامهنگاری کرد و به مدت ده سال مشغول به فعالیت در بخش خبری جنایی در یک روزنامهی محلی بود. لورچنکوف در سال ۲۰۰۳ برندهی جایزهی «debul» شد که از یکی بزرگترین جوایز ادبی روسیه به حساب میآید. سبک نگارش لورچنکوف در این رمان شبیه به طنزنویسیهای دوران شوروی است.
مولداوی جزو آخرین کشورهای استقلال یافته از اتحاد جماهیر شوروی و یکی از فقیرترین کشورهای اروپایی است. یک کشور نه چندان کوچک که بین رومانی و اوکراین محصور مانده. در حالی که زبان رسمی این کشور مولداویایی است ولی لورچنکوف این کتاب را به زبان روسی نوشت تا بتواند مخاطب زیادی داشته باشد و قصههای قدیمی سرزمین مولداوی را برای آنها روایت کند.